آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

114 - باغ ایرانی و هتل تاوریژ (05/07/1392)

روز جمعه قرار بود آترینا گلی با سروش ، عمه سمیه ، آقای متولی پور ، مامانی و باباییش برن باغ ایرانی پیاده روی و ناهار رو هم بیرون بخورن! ساعت 11:30 با عمه سمیه اینا قرار داشتیم . آترینا و سروش کلی تو پارک بازی کردند. آترینا و سروش اینم موش موشک خوشگل من! آترینا و سروش و کوشک ایرانی اینم شیطونک من ! ساعت حدودای 2 بود که برای ناهار رفتیم رستوران هتل تاوریژ که از قبل رزرو کرده بودیم ! جالب بود که خواننده موسیقی زنده اش همون آقایی بود که تو رستوران آبشار هتل استقلال هم می خوند. آترینا گلی یه بسته بزرگ خمیر بازی هم از عمه سمیه جایزه گرفت و خیلی خوشحال شد. بعد از ناهار ...
11 مهر 1392

113 - آترینا در ابیانه (04/07/1392)

روز پنجشنبه چهارم مهر آترینا با مامانی ، بابایی ، فاطمه ، علیرضا ، مامانی و باباییشون قرار گذاشته بودن برن ابیانه . یک سفر یک روزه! آسمونو ببینید فقط! قرارمون ساعت 6:30 بود . بابایی آترینا گلی رو همونطور که خواب بود سوار ماشین کرد. بین راه نگه داشتیم و صبحانه خوردیم. فاطمه اینا با خودشون نون تازه , پنیر و تخم مرغ آب پز آورده بودن . بساط پهن کردن و صبحانه خوردیم . حدودای ساعت 11 رسیدیم به ابیانه . باتوجه به تموم شدن تعطیلات و باز شدن مدارس زیادی سوت و کور بود نسبت به چند سال پیش که عید نوروز رفته بودیم.   بچه ها متوجه نمی شدند که خونه ها مسکونیه! در خونه ها رو می زدند هرچند که بیشتر درها قفل داشتند و به نظر می رسی...
9 مهر 1392

112 - سالگرد ازدواج مامانی و بابایی آترینا(02/07/1392)

روز سه شنبه دوم مهر ماه سالگرد ازدواج مامانی و بابایی آترینا بود که به همین مناسبت آترینا گلی با مامانی و باباییش رفتن به رستوران دیم. آترینا گلی در همون بدو ورود خوابید. به سختی چشماشو باز کرد و 2 قاشق سوپ خورد و بلافاصله به خواب رفت. آترینا به خواب رفته در بغل بابایی! دیروز اول مهر بود و آترینا گلی تو مهد کودک کلاس جدیدی رو شروع کرد از دوره کودکستان به پیش دبستانی ١ منتقل شد . کلاسشون هم که تا حالا طبقه دوم تشکیل می شد به طبقه اول انتقال پیدا کرد. مکالمه ای بین آترینا و مامانی: مامانی : آترینا گلی تو هم رفتی کلاس بالاتر تو مهد کودک ها!!!! آترینا گلی : نه من رفتم کلاس پایین تر ...
8 مهر 1392
1